...

...

مرثیه

این روزها کاری ندارم جز سرودن مرثیه ؛ هرکجای رشته ی افکار را که بگیری آخرش میرسد به پریشانی ؛ رویای ما کابوس بود ؛ آرزوهای ما نقشی برآب بود ؛ بجز عزا کاری از ما برنیامد ؛ بدون یک خوشحالی اصیل در این مسیر ادامه میدهیم . یک حس پوچی دائمی ؛ یک گره همیشه کور ؛ یک داغ همیشه بر دل

دایره

باز هم در نقطه ی آغاز . . .


دیشب به خوابم آمدی  . . . از من دلجویی کردی . . .


مثل همیشه فقط یک خواب بود


واقعیت تلخ تر از این حرفها بود

آینه ( قسمت دوم )

پرده ی اول :



من به زندگیم افتخار میکنم


با وجود همه ی مشکلاتش به این زندگی ادامه میدم ؛ ما وقتی با یک مشکلی مواجه میشیم اگه بخواهیم صورت مساله رو پاک کنیم یا یکجوری از زیرش در بریم هیچ تضمینی وجود نداره که در ادامه ی زندگی به هیچ مشکل دیگه ای برنخوریم . پس با تمام نیرو در برابر این زندگی سراپا نکبت می ایستیم و از شرافت انسانیمون دفاع میکنیم . همه ی ما در افسانه ها و رویاهایی که در ذهنمون هست خودمون رو ادمی ایده آل و بینظیر میبینیم و خودمون رو متفاوت از دیگران حس میکنیم ولی وقتی در عرصه ی عمل قرار میگیریم کاملا ضعیف و بدون هیچگونه شجاعتی میدان رو خالی میکنیم ؛ خیل خب حالا من با اینهمه مشکلاتی که در زندگیم دارم سراپا می ایستم و از شرافتم دفاع میکنم ؛



پرده ی دوم :



از قدیم گفتن طرف گشنگی نکشیده که عاشقی یادش بره .


ولی در تمام لحظات زندگی و در تمام اوقاتی که زیر بار سنگین فشارها و مشکلات قرار داشتم تو را فراموش نکردم . در اوقاتی که در آستانه ی اخراج از دانشگاه بودم و زندگی ام در حال از هم پاشیدگی بود تو را فراموش نکردم ؛



پرده ی سوم :


و اما " آینه ( قسمت دوم ) " 


آدم وقتی بخواهد حقیقت خودش رو ببینه یک اینه جلوی خودش قرار میده و وقتی که خدا بخواهد واقعیت چیزی رو به من نشون بده یک آینه سر راهم قرار میده . و اما آخرین چیزی که آینه به من نشون میده اینه که تو راستش رو به من نگفتی و حرفهای واقعی تو بغیر از اون چیزهایی بود که به من میگفتی . شاید تحت تاثیر عشقم قرار گرفته بودی یا شاید مرا دوست نیز داشتی و چیزی که باعث شد از من بگذری مخالفت خانواده یا موقعیت اقتصادی من یا مشورت با یک شخص دیگر بود . این که اینه چه کسی بود بماند . . . ولی ایا قبول داری که این رفتاری خودخواهانه است ؟ دوست دارید طرف ابراز عشق کنه ولی خودتون رو پنهان کنید ؛ دوست دارید یکنفر هلاکتون بشه و بعد خودتون رو از دسترسش دور کنید ؛ دوست دارید یکنفر عاشقتون باشه و آب شدنش رو ببینید ولی فقط یک تماشاچی باقی بمونید ؛ اما . . . اما . . .


اما بدون که اگر این بازی رو شروع کرده باشی با چیزی بیشتر از یک بازی روبرو هستی ؛ چیزی که شاید باعث بشه هویت و وجدان و شرفت رو ببازی . . . این یک بازی نیست ؛ اگر بخواهی بازی کنی به زودی درخواهی یافت که این بازی خطرناک است و این صحنه ی تئاتر نیست و شاید تو بازنده اش باشی . . .

بی صدای تو

دلبرکم چیزی بگو


به من که از گریه پرم


" به من که بی صدای تو . . .


از شب شکست میخورم . . "



همیشه با تو . . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بی عنوان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.