هرلحظه مرا به یقین دعوت میکنی و من هر لحظه پاسخ تو را با شک میدهم . . .
برگی از دفتر خاطرات یک درویش
---------------------------------------------------------------------------------------------
و من هرگز نفهمیدم چرا چنین معامله ی زیانباری را قبول کردم ؛ آیا اسیر نفسانیات میشوم ؟ ایا اسیر ظواهر دنیا میشوم ؟ در حالی که در پس پرده اتفاقات دیگری در جریان است ؟
شک به تو همیشه زیانبار است و ما همیشه بین دو چیز گرفتاریم . گرفتار بین آنچه چشمانمان میبیند و آنچه قلبمان گواهی میدهد ؛
و تو مرا دعوت کردی به گواهی قلب . . .
فکر میکنم و احساس میکنم به من خیانت شده ؛
عیدسال90که اومدیدخونمون به مادرم گفتی منتظرمیمونی ولی مادرم هرگز در مورد این حرفتو به من چیزی نگفت و وقتی گفت که تو نامزد کرده بودی ؛ خائن چرابه خودم نگفتی ؟ مادرم هم خیانت کرد که بهم نگفت ...
هنوز هم یقین دارم پدرت موافق بود ؛