...

...

باز هم بهار

باز هم بهار آمد


بها رهمیشه می آید


بهار همیشه وفادار است


قدیم ترها با بهار تو هم می آمدی


چند سالی است نه با بهار نه با هیچ چیز دیگر نمی آیی


چند سالی است خاطراتت همیشه می آید


با تو یا بدون تو  . . . با بهار یا بدون بهار . . .


خاطراتت همیشه وفادارند . . .


مثل یک نقاشی با آبرنگ


همانقدر محو . . . همانقدر از دور  . . .


غم گرفته دوباره صدامون نم باز هوای چشمامون نیستی و تکیه دادم به دیوار دوباره
بعد تو پا میزارم تو رویا با خیالت هر شب همینجام اشک چشمام تمومی نداره نداره
صدای خش خش برگ و پاییز و بارون باز خیال تو با قلب داغون
نیستی و خیره میشم به عکس دوتامون کاش میشد دستات رو قرض میکردم
باز کنارم تو فرض میکردم تا خود صبح قدم میزدیم تو خیابون
لعنت به حسی که نزاشته هیچکسی جات بیاد یکی که همیشه پشتته تو سختی هات
همون که پا گذاشت رو دلش از غمت پره لعنت به کل خاطرات که با تو داشتم

صدای خش خش برگ و پاییز و بارون باز خیال تو با قلب داغون
نیستی و خیره میشم به عکس دوتامون کاش میشد دستات رو قرض میکردم
باز کنارم تو فرض میکردم تا خود صبح قدم میزدیم تو خیابون
لعنت به حسی که نزاشته هیچکسی جات بیاد یکی که همیشه پشتته تو سختی هات